امشب
امشب انقدر مستم که دین نشناسم
کفر دو گیتی گویم که امشب ناسپاسم
خدا بنشین چند کلام به مستی گذران
بنشین که سخن دل دارم تا صبحگاهان
گویم برایت از چرخ و فلک و نحسی طالعم
اندیشه ای چو جرعه ای نوشیدم ز دنیا غافلم
من ندانم چه کسی گفت دنیا خلق کنی
انجا که بنده ات را که اشرفست غرق درد کنی
زنهار که این پیک اخر است
این که گفتم.بعدی پیک اخر است
فکر نکن مستم و تو رندی و خدایی
گر بهشت نروم زین وعضم و حال
بی ابرویی پیشه کنم داد زنم در ان سرای
که افرید مرا اما هر چه راه بود نرسید به خدای
خدایا دوزخت را به رخم نکش من همینیم که هستم
شنبه 29 مرداد 1390 - 1:22:57 AM